حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

نی نی تازه وارد ما

اشاره کردن

دختره گلم الآنا دیگه یاد گرفتی و هرچی که می خوای با اشاره نشون می دی و میگی این و اگه اون چیزی که می خوای رو بهت ندیم پرت می کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!! اینم انگشت اشاره است که مرتب در حاله اشاره دادن به اشیاء متفاوته  اینجا هم در حال دیدن تلویزیون قبل از خواب    راستی فرشته کوچولو از 28 فروردین دیگه بدون کمک می تونی وایسی و رو زانوهات میشینی و بلند میشی  ... ماشاءالله ...
4 ارديبهشت 1392

شیطنت هایه حلما خانوم

تمامه این عکسا بدون شرح هستن  اینجا که البته خانوم شدی   اینجا هم جاداره از کلاه قرمزی صمیمانه تشکر کنم و خدا پدر و مادرشو بیامرزه که تا اون شروع میشد تو حسابی خوشحال می شدی و آروم می نشستی و می شد بهت حسابی غذا داد  ...
19 فروردين 1392

سال تحویل

سلام دختر جونم خوبی گلم؟ خدا رو شکر نگرانیم رفع شد و مشکلی نبود و با پرستارت کنار اومده بودی و نگرانیم رفع شد  از عید برات بگم که امسال اولین عیدی بود که حضور داشتی ( پارسالم بودی ولی تو دله مامان ) ... موقع تحویل سال خواب بودی ولی همینکه تلویزیون گفت آغاز سال 1392 هجری شمسی دقیقاً همون موقع بیدار شدی ... آخه میدونی که تو همش خوابی و خیلی ک مپیش میاد که بیدار باشییییییییی    اینم عکسه سفره هفت سینه امسالمونه و البته شما هم اصلاً همکاری برا انداختن عکس نکردی و همش می خواستی سفره رو بهم بریزی  ...
19 فروردين 1392

مسافرت به شمال

امسال عید خدا رو شکر جور شد و رفتیم شمال ... منکه واقعاً دلم برایه مسافرت تنگ شده بود و خدا رو شکر با بابایی اینا و عمه شهرزاد رفتیم بابلسر ...  تو راه رفت که خیلی خانوم بودی و چون صبحه زود راه افتاده بودیم خیلی تو ماشین خواب بودی ... وسط راه هم 1 جا وایسادیم و تو برا باره اول تو زندگیت سواره تاب شدی و خیلی خیلی خوشت اومد ... البته به بهانه تو هممون هم سواره تاب شدیم و کلی کیف کردیم ... اینجا هم نمی دونم به تو بیشتر داره خوش می گذره یا بابایی ؟!! وقتی رسیدیم  که هوا عالی بود و آفتابی و اونجا جایه خوبی هم پیدا کردیم و همه دور هم بودیم و کلاً خیلی خوش گذشت بخصوص که ما هم کلی فوتبال دستی بازی کردیم و تو هم غیر از اولاش که 1 ذر...
19 فروردين 1392

اولین روز کاری سال 92

سلام دختره عزیزم ... فرشته کوچولویه من ...  امروز اولین روزیه که مامان تو ساله 92 اومد سرکار ... خیلی خیلی نگرانتم و دیشب شاید فقط نیم ساعت خوابیده باشم ... چون همش نگران اینم که نکنه این مدت که پرستارتو ندیدی یادت رفته باشه و باهاش غریبی کنی .... الآن چون نگرانم نمیتونم برات از عید امسال بگم وایسا برم خونه و نگرانیم برطرف بشه همشو برات تعریف می کنم
17 فروردين 1392

پرستار منزل

مامانی از شنبه این هفته گذاشتمت پیشه پرستار یعنی از 28 بهمن ... خدا رو 100 هزار مرتبه شکر که باهاش خوبی و کنارش آرومی ... البته از بس که هممون خیلی دعا و نذر کردیم ... تو این مدته مامان خیلی خیلی اذیت شدم و همکارام اصلاً همکاریه لازم رو با من نکردن ... ولی مهم نیست از هر دستی که بدی از همون دست هم پس می گیری و برایه همه 1 روزایه سختی هم وجود داره ... منم سپردم به خدا
2 اسفند 1391

چهار دست و پا

سلام نی نی کوچولویه من مامانی این مدته خیلی داری تمرین می کنی که چهار دست و پا بری و مرتب تا میذاریمت زمین داری خودتو آماده می کنی اینطوری ...   تا اینکه گلم بالاخره موفق شدی و در 8 ماه و 17 روزگی شروع کردی به چهار دست و پا رفتن .... تازه از اونم جلوتر رفتی و الآن لبه وسایل و می گیری و خودت بدونه کمک بلند میشی و وا میستی .... ماشاءالله لا حول و لا قوه الا بالله ...
2 اسفند 1391

اسباب کشی

مامانی این روزا خیلی درگیره اسباب کشی هستیم ... خونمون رو عوض کردیم و الآن رفتیم جایه بزرگتر که به خونه مامان جون و بابا علی نزدیکتر باشیم ...  خیلییییییی سخته و البته واقعاً همه کمک کردن ولی تا جابجا بشیم و جا بیفتیم هنوز مونده ... خاله نگار هم داشت اتاقه تو رو می چید و تو رو برا اینکه تو وسایل گم نشی گذاشتت اینجا .... ...
2 اسفند 1391

تغییر منزل

نی نی کوچولویه من .... تو یه اسباب کشی خیلی خیلی دختره خوبی بودی و مامان که این مدت کار داشت و نتونست خوب بهت برسه ولی تو هم خیلی خوب ما رو درک می کردی و بیشتر پیشه خاله نگار بودی اینم 1 ماچه آبدار برایه تو که جیگرهههههههه مامانیییییییییی ...
2 اسفند 1391