حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

نی نی تازه وارد ما

تعیین جنسیت

چهارشنبه 12 بهمن رفتم سونوگرافی تعیین جنسیت ... آخه نی نی جون تا حالا جنسیتت مجهول بود !! یعنی 1 بار گفتن پسری و 1 بار هم گفتن دختر .... ولی اینبار دیگه قطعی شد و دخمممممممممللللللللیییییییی .... 1 دختر خوب و تپل مپل ... خیلیییییییی خییییییییلییییییییییی خوشحال شدم ، راستش ته دلم می خواستم اولین نی نی ام دختر باشه ... ماشاءالله خیلی هم رشد داشتی، وزنت شده بود 435 گرم و قدتم 23 سانتیمتر ... خدا رو شکر ... امیدوارم همیشه سالم و سرزنده باشی عزیزم ....   ...
20 دی 1391

با خبر شدن از ورود نی نی

شهریور ماه امسال من و بابا همراه مامان جون و بابا علی و خاله نگار رفتیم مشهد . خیلی سفر خوبی بود و خیلی وقت بود که به پابوسه امام رضا (ع) نرفته بودم .... اونجا از امام خواستم که از خدا بخوان تا به زودیه زود 1 نی نی سالم و صالح به من و بابا هدیه بدن ... حدود 20 روز که از سفرمون گذشت احساس کردم که 1 اتفاقه جدیدی تویه زندگیمون افتاده ... 1 اتفاقه خوش و شیرین و اونم ورود تو به این دنیا بود        ...
20 دی 1391

اولین سونوگرافی

وقتی وارد هفته 11 شدم ، خانوم دکتر برام 1 سونوی تعیین جنسیت نوشت و منم برای اولین رفتم سونوگرافی ... خیلی هیجان انگیز و جالب بود ... اینکه می بینی تو وجودت ، 1 موجوده زنده دیگه هم رشد کرده و داره کم کم بزرگ و بزرگتر می شه ... اون روزی که رفتم سونوگرافی ٢ آذرماه ١٣٩٠ و ساعت ١٦:٢٠ بود و دقیقاً 11تو ١١هفته و ٣ روزت بود ... وزنه تقریبی ات حدود 70 گرم و 9 سانتی متر هم قدت بود ....   ...
20 دی 1391

شب یلدا و شیرین ترین هندوانه سال

سلام دخمله گلم ...  پریشب اولین شب یلدایه زندگیت بود، البته پارسالم بودی ولی تو دله مامانی ... خیلی خوشحال بودم که تو امسال کناره من و بابایی بودی و همگی هم خونه بابا علی بودیم و خیلی خوش گذشت ...  1 هندوانه هم داشتیم که به نظرم بهترین و شیرین ترین و خوشمزه ترین هندوانه دنیاست می خوای ببینیشش؟   ...
20 دی 1391

واكسن 4 ماهگي

سلام فرشته كوچولويه مامان الآن كه دارم اينو برات مينويسم  تو كريرت لالا كردي .... پنجشنبه 12 مهر برديمت تا واكسن 4 ماهگي ات رو بزنيم ، صبح مثه هميشه سرحال و خوش اخلاق بودي و با بابايي رفتيم خانه سلامت سردارجنگل .... من كه تو نيومدم بيرون رو راه پله ها وايساده بودم و باباجون تو رو برد تو .... وقتي صدايه جيغت اومد من اومدم تو تا به بابا كمك كنم كه دكمه هايه سرهمي ات رو ببنده ... قربونت برم چه اشكي مي ريختي با تعجب هم به من و بابا نگاه مي كردي ولي گريه ات خيلي كوتاه بود و زود بند اومد و رفتيم پيشه خاله نگار تا اونجا خدايي نكرده اگه تب كردي من دست تنها نباشم .... تا ظهر كه خيلي عالي بودي و اصلاً درد نداشتي و پاهات رو هم خيلي تكون ...
10 دی 1391

قالب پا

راستی مامان جون بابایی زحمت کشید و برات مواد قالبگیری آورد خونه و از پات قالب گرفتیم و می خوام برات یادگاری نگهش دارم عکسشو برات می ذارم البته 1 خورده باید دور و براش تمیز بشه ... حالا قراره قالبه دستتم بگیریم ... آخه باید کلی منتظر بشیم تا شما بخوابی و خوابت عمیق بشه تا ما بتونیم قالب بگیریم  ممنوننننننننننننننننننننننننننننن بابا جووووووووووووووووووووووووووووووونننننننننننننننننننن ...
14 آذر 1391

عاشورا

السلام علیک یا اباعبدالله زینب جان! شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی"حسین " شدن تو بود! و شرمنده تر آنکه ، تو بی" حسین" بمانی و ما حسینی نباشیم! مامانی پارسال محرم که رفته بودیم امامزاده حمیده خاتون باغ فیض اونجا دعا کردم و از خدا به آبرویه امام حسین خواستم که به من و بابایی ، 1 نی نی سالم و صالح عطا کنند ( تو اونموقع تو شکمم بودی!) و حالا امسال همونجا رفتیم و از خدا بخاطر اینکه تو رو بما عطا کرد تشکر و کردیم و خدا رو به علی اصغر اممام حسین قسم دادم که تو رو برایه ما نگه داره و همیشه سالم و سلامت باشی ( سلامت جسمی و روحی) و اینکه 1 شیعه واقعی باشی ... از حضرت علی اصغر واستم که 1 نگاهی به ما بکنن ... همونی که دستاش خیلی کوچولوه ولی گ...
14 آذر 1391

پنج ماهگی

سلام دختره قشنگم .... این روزا مامان و بابا سرمون خیلی شلوغه و واسه همین مامان خیلی کم فرصت می کنم بیام و برات مطلب بنویسم آخه اگه خدا بخواد میخوایم جابجا بشیم و خونمونو عوض کنیم  چند وقته پیش هم نامزدیه خاله نگار بود و خیلی خیلی خوشگل شده بود .. شما هم که ماشاءالله تیپ زده بودی ولی انقدر گریه کردی که اصلاً نفهمیدم نامزدی چطور بود .... نمی دونم چرا آخه سابقه نداشت و تو همیشه خیلی دختره خانمی هستی الآنم اومدم برات چندتا عکس بزارم و تو هم داری با لبات صدا در میاری 5 ماه و 13 روز ... جدیداً همینکه پوشکتو باز می کنم شروع میکنی به خوردنه انگشتهایه پات ( تازه بعضی وقتا هم پاشنه پا )   قربونت برم که انقدر متفکرانه می خ...
1 آذر 1391

پستونك خوردن

مامان جون اينم از معدود لحظاتي هست كه اجازه دادي پستونك بيشتر از 5 ثانيه در دهنت بمونه     انگار زياد خوشت نيومده ... پس ..... ...
15 مهر 1391