حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

نی نی تازه وارد ما

عاشورا

السلام علیک یا اباعبدالله زینب جان! شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما بی"حسین " شدن تو بود! و شرمنده تر آنکه ، تو بی" حسین" بمانی و ما حسینی نباشیم! مامانی پارسال محرم که رفته بودیم امامزاده حمیده خاتون باغ فیض اونجا دعا کردم و از خدا به آبرویه امام حسین خواستم که به من و بابایی ، 1 نی نی سالم و صالح عطا کنند ( تو اونموقع تو شکمم بودی!) و حالا امسال همونجا رفتیم و از خدا بخاطر اینکه تو رو بما عطا کرد تشکر و کردیم و خدا رو به علی اصغر اممام حسین قسم دادم که تو رو برایه ما نگه داره و همیشه سالم و سلامت باشی ( سلامت جسمی و روحی) و اینکه 1 شیعه واقعی باشی ... از حضرت علی اصغر واستم که 1 نگاهی به ما بکنن ... همونی که دستاش خیلی کوچولوه ولی گ...
14 آذر 1391

پنج ماهگی

سلام دختره قشنگم .... این روزا مامان و بابا سرمون خیلی شلوغه و واسه همین مامان خیلی کم فرصت می کنم بیام و برات مطلب بنویسم آخه اگه خدا بخواد میخوایم جابجا بشیم و خونمونو عوض کنیم  چند وقته پیش هم نامزدیه خاله نگار بود و خیلی خیلی خوشگل شده بود .. شما هم که ماشاءالله تیپ زده بودی ولی انقدر گریه کردی که اصلاً نفهمیدم نامزدی چطور بود .... نمی دونم چرا آخه سابقه نداشت و تو همیشه خیلی دختره خانمی هستی الآنم اومدم برات چندتا عکس بزارم و تو هم داری با لبات صدا در میاری 5 ماه و 13 روز ... جدیداً همینکه پوشکتو باز می کنم شروع میکنی به خوردنه انگشتهایه پات ( تازه بعضی وقتا هم پاشنه پا )   قربونت برم که انقدر متفکرانه می خ...
1 آذر 1391

پستونك خوردن

مامان جون اينم از معدود لحظاتي هست كه اجازه دادي پستونك بيشتر از 5 ثانيه در دهنت بمونه     انگار زياد خوشت نيومده ... پس ..... ...
15 مهر 1391

غلت زدن

ماماني راستي راستي داري بزرگ مي شي ... عزيزكم اولين بار در تاريخه 12 شهريور 91 غلت زدي ... البته خيلي تبحر نداشتي و 1 كوچولو كمكت كرديم ولي ماشاءالله از فرداش ديگه ول كن نبودي و مرتب غلت مي زدي حالا با هم مراحله كار رو مي بينيم : 1- آرامش و گرفتنه تمركز   2- پاها مي ره هوا 3- وزنه بدن رو مي ندازيم به 1 سمت (بستگي داره تصميم گرفته باشيم رو كدوم پهلو غلت بزنيم)   4- و .... بعدشم كه خسته ميشيم و 1 ذره استراحت مي كنيم :   و در آخر هم جيييييييييييغ مي زنيم بلكه 1 مسلموني بياد و ما رو از اين وضعيت نجات بده ...
1 مهر 1391

روزه دختر

سلاممممممممممممم دختره گلم ماماني سه شنبه يعني 28 شهريور 1391 روزه تولده حضرت معصومه بود .... يعني روزه دخترررررررررررر باباجونم لطف كرد و برات كيك گرفت و اين روز رو 3 تايي با هم جشن گرفتيم و خدا رو خييييييليييييييييييي خيييييييلييييييييييييي شكر كرديم كه تو رو به ما داده و اينكه دخترررررررررررررريييييييييييي ... اينم عكسايه اون روز هست كه زياد اعصاب مصاب نداشتي و نزديك بود كه با پاهات كيك رو شوت كني    ...
1 مهر 1391

سه ماهگي و مسافرت

سلام فرشته كوچولويه من ببخشيد مامان انقدر دير وبلاگتو آپديت مي كنه ( البته تقصيره خودته ها زياد وقت برا من نمي ذاري ) چند روزه پيش رفته بوديم طالقان ... خيلي خوش گذشت ... تهران به خاطره اجلاس سران غير متعهدها تعطيل شده بود و ما هم از فرصت استفاده كرديم و رفتيم سفر و اين اولين سفره عمرت بود .... هوا خيلي عالي بود و تو هم حسابي حال كردي و تو طوله راه همشو خواب بودي و هوايه اونجا هم انگار كه بهت ساخته بود و بيشتر خواب بودي ... خلاصه بگم كه خانمه خانوم بودي اين عكسايه طالاقونه كه بغله بابايي هستي و خاله نگار طبقه معمول زحمتشو كشيده ... دستش درد نكنه   اينجا هم كه داشتي مي خوابيدي و طبقه عادتت ملحفه تو مي كشيدي ...
16 شهريور 1391

واكسن 2 ماهگي

سلام حلما خانومه گلم .... ديگه داري كم كم بزرگ ميشي ها !! هرچند كه من زياد دوست ندارم چون همينطوري كه كوچولو موچولو هستي خيلي خوشم مياد ... 5شنبه 12 مرداد برديمت واكسن 2 ماهگيتو بزنيم ... بگذريم كه من از شبه قبل ( شبه قبل كه چه عرض كنم 1 هفته قبل ) استرس داشتم و اصلاً شبا خوابم نمي برد نمي دونم چرا ولي خيلي ناراحت بودم ... البته اشتباه مي كنما چون واكسن برا سلامتيه خود بچه است ولي وقتي فكرشو مي كردم كه فرشته كوچولويه من قراره دردش بياد .... به بابايي گفتم كه من نميام تويه درمانگاه و تو ببرش ... خلاصه صبح با بابا رفتيم و چون ماه رمضان هست صبحها ديرتر ميان سركار و ما حدوده 9:45 اونجا بوديم ... برديمت خانه بهداشته سردار جنگل ... خلاصه ب...
21 مرداد 1391

59روزگي

سلام حلمايه من .... الآن كه دارم اينو برات مي نويسم تو تو خوابه ناز هستي و امروز 59 روزه شدي ....   فردا مي ري تو 2 ماهگي ، ديشب كه با بابا صحبت مي كرديم جفتمون اصلاً باورمون نمي شد كه انقدر زمان زود گذشته باشه .... من از تمامه لحظاتي كه تو كنارم هستي لذت مي برم ، از شير خوردنت، گريه كردن و خنديدنت،‌خوابيدنت و .... دوست دارم زمان خيلي ديرتر بگذره ... هميشه شبا كه تو خوابي بهت نگاه مي كنم و واقعاً خدا رو شكر مي كنم كه تو رو به زندگيه ما بخشيد و هميشه از خدا مي خوام كه اين خانواده 3 نفره ما رو حفظ كنه و به همه اوناييكه بچه ندارن بچه بده تا اونا هم اين لذتهايي رو كه من مي گن بچشن ... 5 شنبه بايد بري واكسن بزني، باو...
8 مرداد 1391

عكس

قربونه پاهايه كوچولوت بششششششششششم ( اينجا 15 روزته) اينجا هم 22 روزه اي   بعضي وقتا هم وقتي مي خوابي اينطوري غش مي كني(28 روزه ) ...
10 تير 1391

حمام 10 روزگي

ماماني اينجا داريم آماده ات مي كنيم كه بري برايه حمام 10 روزگي و شما هم كه معلومه داري غر مي زني ... نافتم هنوز نيوفتاده كه تو حمام افتاد ... خاله گلي هم حمامت كرد كه دستش درد نكنه   اينم بعد از حمومت ..عافيت باشي گلم ...
8 تير 1391